نویسنده با ابژه کردن وجدان سوبژه"بارتودزیج" و در نهایت تبدیل آن به یک پرسوناژ، ویژگی دراماتیک و نیز حالت کمیک نمایش را دو چندان کرده است.
نویسنده با ابژه کردن وجدان سوبژه"بارتودزیج" و در نهایت تبدیل آن به یک پرسوناژ، ویژگی دراماتیک و نیز حالت کمیک نمایش را دو چندان کرده است.
حسن پارسایی:
با زخمهای درون تا کجا میتوان رفت؟ و آیا میشود گذشته از دست رفته را جبران کرد و زندگی را از نو ساخت؟ نمایش"پرتره" اثر"اسلاومیر مروژک" و به کارگردانی"محمدرضا خاکی" از زبان یکی از پرسوناژها این گونه به چنین سوالاتی پاسخ میدهد:«زندگی هر روز ساخته میشود و با چیزهایی که وجود دارند ساخته میشود، نه با چیزهایی که وجود ندارند.»
نمایش"پرتره" با موسیقی، تاریکی و تنهایی شروع میشود و تماشاگر واگویههایی را به صورت برون فکنیهای غمگنانه میشنود و سپس مرد تنهایی(بارتودزیج) در دل تاریکی آشکار میشود، با چمدانی که تمام سهم او از زندگیست؛ آن هم در شرایطی که پرتره استالین به مثابه یک تصویر، جزء زندگی او شده و همواره جدایی ناپذیر است و همچون نمای یک دوران تاریک و پر تنگنا هنوز ناظر و حاکم بر اوست. تماشاگر بعداً در اغلب صحنهها این تصویر را بر دیوار هال خانه همچون موجودی عجین و ممزوج با لحظههای زندگیاش میبیند.
این طراحی صحنه اولیه که مکمل حضور تکیده"بارتودزیج" و دیالوگ اوست، دادههای کلی نمایش"پرتره" را با رویکردی قیاسی(1) که ورود به درونمایه نمایش را از کل به جزء خاطر نشان میکند، به تماشاگر میدهد و بیانگر نگاه جستوجوگر کارگردان برای رهیافت به بنمایههای نامکشوف تم نمایش است.
در نتیجه، نمایش برای نشان دادن"چگونگی" واقعه، آرام و با تأنی، موقعیتها را یک به یک میشکافد و بازنمایی میکند؛ اما در بطن هر موقعیت، تحلیلی نهفته است که یکی از ویژگیهای بارز نمایشنامه محسوب میشود. این تحلیلها بیش از آن که بیرونی باشند، درونی هستند و"اسلاومیر مروژک" با برون نمایی موقعیتهای درونی پرسوناژها، چرخه ذهن تماشاگر را برای اندیشیدن به عوامل بیرونی آن فعال میکند. این جا خود متن نشان میدهد که کارگردان تا چه حد باید به عنوان"مکمل" به دراماتیزه شدن همه عوامل بیندیشد و خوشبختانه محمدرضا خاکی توانسته است از بیرون(شکل دهی و فضاسازی اجرا) آن چه را که درونمایه نمایش نیاز دارد برای آن فراهم آورد.
در"پرتره"، گذشته پرسوناژها همیشه همراهشان است و هیچ کدام گریزی از آن ندارند. این گذشته، یک پیشینه سیاسی و سند تاریخی یک دوران محسوب میشود. بار این گذشته بسیار سنگین است و در همان حال که بر زمان حال آنها سنگینی میکند، وارد آینده این آدمها نیز میشود. "بارتودزیج" در یکی از صحنهها میگوید:«چطور میشود زندگی کرد وقتی گذشته راه آینده را بسته است؟» لذا چشماندازی روشن برای آنها قابل تصور و میسر نیست.
"بارتودزیج" به دلیل لو دادن دوستش و کشاندن او تا پای چوبه دار رنج میبرد. این رنج در قالب شبح وجدان بر او ظاهر میشود و با او به سر میبرد؛ رهایش نمیکند تا جایی که او مجبور میشود برای رهایی از این"همزیست" آزار دهنده به دیدار دوستش که مقاومترین زندانی سیاسی بوده است و بعد از سالها زندان و رفتن تا پای اعدام،آزاد شده است، برود. "بارتودزیج" به رغم دیالوگهایی که بیانگر تقاضای او برای مجازات خویش و حتی پذیرش مرگ است، در اصل برای رهایی از تنهایی و کابوسهای درونیاش میکوشد. اما"آناتول"، دوست او علاقهای به انتقام و مجازات ندارد؛ زیرا میداند که با انتقام گرفتن از دوست خائنش، زندگی وی وارد گرداب تازهای میشود.
او برای حفظ حداقل زندگی خویش تلاش میکند؛ اما واقعیت این است که از یک زندان وارد زندان دیگری شده است. ضمناً تصویری که از گذشتهاش دارد به قدری ترسناک و مهیب است که بقیه زندگی او و حتی آیندهاش را هم به درون غرقاب تلخ مایگی خود فرو میکشد. این جا نویسنده تصویری درونی و تمام نما، یعنی"پرتره"ای از مخافتها و دهشتهای دوران سلطه استالین بر لهستان را در ذهن تماشاگر ترسیم میکند؛ این دوران از زبان بارتودزیج چنین ارزیابی میشود:«ما صفر بودیم و او یک.»
آن چه که رویکرد اسلاومیر مروژک را متمایز کرده است، پرداختن به موقعیتهای درونی پرسوناژهاست. آنها تاثیرات بیرونی را به صورت یک عارضه عمیق درونی با خود حمل میکنند. در نتیجه، همیشه تبعاتی دردناک، غیرقابل تحمل و ناخواسته برای خود و دیگران دارند.
این درون متلاطم در قالب دیالوگهایی موجز و تاثیرگذار همه فنا شدگی و زوال یافتگی توان درونی پرسوناژها و تقلای بی سرانجام آنها را برای رهایی از بیهودگی و پوچی زندگی نشان میدهد. یکی از پرسوناژها در حالی که ترحم تماشاگر را برمیانگیزد، میگوید:«دلم میخواد حس کنم که زندهام.» این دیالوگ، آرزوی یک نوجوان یا جوان نیست، بلکه آرزوی مردی است در پایان راه.
در زندگی هیچ کدام از این آدمها، عشق باروری وجود نداشته است. آنها فرزند ندارند و آخرین بازماندگان یک دوره تاریخی تاریک به حساب میآیند و مجبورند بروند بی آن که نشانی از آنها باقی بماند.
در نمایش"پرتره" دیالوگها حاصل دو یا چند دیالوگ درونی هستند. به همین دلیل وقتی بر زبان جاری میشوند دقیقاً حساسیت مخاطب را نشانه میروند و تحریکزا میشوند:«همیشه به چیزی بیرون از خودت نیاز داری»، «قهوه نمیخواستیم، سعادت همه بشریت را میخواستیم»، «انتظار کشیدن به خاطر یک نتیجه هم نتیجهای ندارد» و...
نویسنده با ابژه کردن وجدان سوبژه"بارتودزیج" و در نهایت تبدیل آن به یک پرسوناژ، ویژگی دراماتیک و نیز حالت کمیک نمایش را دو چندان کرده است. این ترفند هنرمندانه و ساختاری با بنیانهای نگرش ماتریالیسم دیالکتیک پرسوناژها که از زبان"بارتودزیج" تحت عنوان"تبدیل شدن روح به ماده" به آن اشاره میشود، سنخیت موضوعی پیدا کرده است. خود وضعیت روحی پرسوناژها هم که نشان میدهد تا چه حد"درونیات و روان نادیده آدمها" شکل بیرونی و عینی دارند، به القای این رویکرد شدت میبخشد.
وجدان"بارتودزیج" با او راه میرود، جا عوض میکند، با او هم لباس میشود و حتی شطرنج بازی میکند و مهمتر این که به شکل"آناتول" بر او ظاهر میشود و همراهش پیش روانپزشک میرود. این بخش از لحاظ ساختار متن نمایشی، دراماتیکترین و تعلیقزاترین قسمت نمایش"پرتره" است.
در این نمایش زنها نقش مهمی دارند و در کل از وضعیت بهتری برخوردارند. همین امر، نشانهای از ناملایمات و فشارهای مضاعفی است که در دوران سلطه استالین بر مردان وارد میشد. در نمایش"پرتره" آدمها به صورت موجوداتی تلف شده و روی دست هم مانده نشان داده شدهاند که پوچی و بیهودگی، گذشته، حال و آینده آنها را فرا گرفته و زندگیشان را تبدیل به یک کابوس تلخ کرده و خودشان را به صورت موجوداتی وهم زده و در عین حال کمیک درآورده است. این نمایش با زبان و رویکرد طنز درآمیخته و در ژانر"کمدی ابزورد" جای میگیرد.
برای اجرای هر نمایشنامه معمولاً چند گزینه وجود دارد، اما فقط یکی از آنها بیانگر و نشانگر همه اجزای درونمایه اثر است که دستیابی به آن مستلزم شناخت و ارزیابی درست متن و تجربههای عملی فراوانی است که برگرفته از کار مداوم و حتی دیدن اجراهای زیاد نمایشهای دیگران و نیز اجرای متفاوت همان اثر است. تنها در این صورت کارگردان میتواند بر الگوهای به کار گرفته شده برای دراماتیزه کردن یک متن دسترسی یابد و به خلق الگوهای نوین موفق شود. نوع نمایشنامه و ژانر آن نیز کمک فراوانی به کارگردان میکند و البته عامل دیگری هم هست که به اندازه شناخت خود نمایش اهمیت دارد؛ شناخت جامعه خویش و خصوصاً مخاطبان تئاتر و آگاهی از نیازهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و زیبایی شناسی آنها. محمدرضا خاکی با انتخاب نمایشنامه"پرتره" در حد قابل قبولی این شاخصهها را رعایت کرده است؛ یعنی به سوالهای مربوط به چی، چرا، کجا، و برای چه کسی، جوابهای مناسبی داده است.
محمدرضا خاکی از پس شکل دهی به همه بخشهای نمایش برآمده و با استفاده از میزانسنهای مناسب، طوری که هر کدام تداعی کننده موقعیت دیگری باشد، مضمون نمایشنامه را در اجرا به شکل مطلوب و به کمک بازیهای درخشان اصغر همت، مسعود دلخواه، شهین نجفزاده، آشا محرابی و مهرخ افضلی به تماشاگر انتقال داده است. طراحی ساده، مناسب و فاقد صحنه افزارهای(2) اضافی که توسط محسن شاهابراهیمی انجام شده، به گیرایی اجرا افزوده است. سازههای دکوری به سهولت جابهجا میشوند و تغییر حالت میدهند و این بیانگر آن است که دکوراتورهای نمایش قابلیت و توانمدی در خور توجهی برای ساخت و کاربری چنین دکوری از خود نشان دادهاند. هیچ چیز اضافی در صحنه و در حرکات بازیگران نیست و همین امر، بالاترین شاخصه و حتی میتوان گفت"نمره" برای کارگردان، طراح صحنه و بازیگرانی است که بدون پیرایه و در عین حال به طور کامل به این اثر شکل دادهاند.
با این که حدود یک ساعت از نماشنامه حذف شده و کارگردان علت آن را تحمل ناپذیر بودن نمایش طولانی برای تماشاگران ذکر کرده، خوشبختانه شاکله ساختاری اثر به طور نسبی حفظ شده است و اجرای زیبای نمایش، حدود دو ساعت و نیم تماشاگر را مشتاقانه در سالن نگه میدارد.
در میزانسنها هیچ پیچیدگی و برداشت انحرافی که سبب ارزیابی غلط تماشاگر شود، وجود ندارد. بر تناسب، سادگی و هماهنگی حرکات و جاگیری بازیگران تاکید شده است. نور در حد لازم و به جا به کار میرود و موسیقی هم نقشی بنیادین در القای فضا و محتوای نمایش دارد. لباس و دکور از کاربرد دراماتیک برخوردارند و به شخصیتپردازی پرسوناژها کمک کردهاند.
لازم به یادآوری است که اجرای اثر نشانگر پرداخت نشانههای مفهومی متن است. این نشانهها بر تکیدگی، واماندگی، بیهودگی و سرخوردگی آدمها و گرفتار شدن لحظهای یا دائمی در توهمات اسکیزوفرنیک نیز دلالت دارند و پرسوناژها را به عنوان قربانیان خفقان، استبداد و انسان ستیزی یک دوران تاریخی به صورت"نماد"های مشکلدار و ناسازگار نشان میدهند که از فرط بیهودگی و بیچارگی، رقتانگیز و در همان حال خندهدار به نظر میرسند و گاه چنان عجیب، بیگانه و خاص جلوه میکنند که گویی به هیچ زمان و مکانی تعلق نداشتهاند و نامشان و موجودیتشان در تقویم زندگی از مدتها پیش خط خورده است؛ اینها را ما از دیالوگها، نگاهها، میزانسن حرکات، تکیدگی و خمودگی آدمها، نوع لباس ونیز تناقض و همسانی در لباس پوشیدنشان، ژستها و حالاتشان، زیر و بم صدایشان، محافظه کاریهایشان، پرتره استالین، قیاس جامعه انسانی با جمع خرگوشها، نوع توهماتشان و نیز ژرفاندیشیهای روشنفکرانه آنها که گاه از لای توهمات بیرون میزند و نیز از تاریکی معنیدار صحنه، موسیقی و چمدانها و کارتنهای همیشه بسته درک میکنیم که جملگی مملو از دادههای روانشناسی، جامعه شناسی، سیاسی، تاریخی و زیبایی شناسی است.
بدنی، چهره و حتی تُن صدا و حالات و رفتار به اجرای نمایش هماهنگی و زیبایی بیشتری بخشیده است. همین مشخصات در مورد انتخاب شهین نجفزاده، آشا محرابی و مهرخ افضلی صدق میکند. این سه بازیگر زن به بهترین شکل ممکن ظاهر میشوند و میتوان گفت که دیدن نمایش"پرتره" اثر"اسلاومیر مروژک"، به کارگردانی محمدرضا خاکی برای علاقمندان به تئاتر مغتنم و ضروری و برای دانشجویان رشته بازیگری و کارگردانی نوعی کلاس آموزشی است، زیرا آموزههای فراوان دارد.
پینوشت:
1- Deductive
2- Props